جدول جو
جدول جو

معنی گلو بریدن - جستجوی لغت در جدول جو

گلو بریدن
(سِ رَ / رِ نَ تَ)
گلو بازبریدن. قطع کردن و بریدن گلو. بسمل کردن. جدا کردن سر از بدن. سر بریدن. تعییق. ذبح: تذکیه، گلو بریدن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) :
به نشکرده ببرید زن راگلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
ابوشکور.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنۀ آزادگی گلوی سؤال.
منجیک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرو بردن
تصویر گرو بردن
پیروز شدن در مسابقه یا شرط و قمار
فرهنگ فارسی عمید
(سِ تَاَ تَ)
شکایت کردن:
گله از دست ستمکاره به سلطان گویند
چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم ؟
سعدی (صاحبیه).
بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت ؟
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ گِ رِتَ)
دست کشیدن. دل کندن. دل برداشتن. قطع علاقه کردن:
چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید.
فردوسی.
فروافکند سوی فرزند خویش
نبرد دل از مهر پیوند خویش.
نظامی.
به سیم سیه تا چه خواهی خرید
که خواهی دل از مهر یوسف برید.
سعدی.
تبتیل، دل از دنیا بریدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) ، مأیوس شدن. نومید گشتن. قطع امید کردن. رجوع به بریدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ خوَ / خُ دَ)
پیروز شدن در شرطبندی چنانکه مستحق گرفتن گروشود. سبق بردن. پیشی گرفتن. غلبه کردن:
کنون چون گرو برد پیمان ور است
چه خواهم زمان زو که فرمان ور است.
(گرشاسب نامه).
ز گور آن تک ربودم در دویدن
گرو بردم ز مرغان در پریدن.
نظامی.
بدان نرگس که از نرگس گرو برد
بدان سنبل که سنبل پیش او مرد.
نظامی.
گفت هان ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو.
مولوی.
جمالی گرو برده از آفتاب
ز شوخیش بنیاد تقوی خراب.
سعدی (بوستان).
چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی هم افتان و خیزان برو.
سعدی (بوستان).
گر فراقت نکشد جان بوصالت ندهم
تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید.
سعدی.
زاغ بدو گفت که پرواز کن
گر گرو از من ببری ناز کن.
(زهر الریاض).
چشم بد دور ز خال تو که در عرصۀ حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ کَ / کِ دَ)
قطع کردن گوش، قرض کردن به دسیسه به قصد پس ندادن. رجوع به گوش بر و گوش بری شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ کَ کَ دَ)
چیزی را دایره ای بریدن. تقویر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قطع کردن گوش کسی، بحیله پول و مال دیگری را گرفتن مغبون کردن در معامله: پس این دو برادر هم گوش ترا بریده اند ک
فرهنگ لغت هوشیار
موفق شدن در شرط بندی چنانکه شایسته دریافت گرو گردند سبق بردن: گر فراغت نکشد جان بوصالت ندهم تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید. (سعدی)، پیش افتادن سبقت گرفتن: زگوران تک ربودم در دویدن گرو بردم زمرغان در پریدن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله بردن
تصویر گله بردن
شکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو بردن
تصویر گرو بردن
((~. بُ دَ))
پیروز شدن در شرط بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوش بریدن
تصویر گوش بریدن
((بُ دَ))
با حیله و نیرنگ از کسی پول گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیسو بریدن
تصویر گیسو بریدن
((بُ دَ))
رسمی در سوگواری که زنان به هنگام عزاداری گیسوی خود را می بریدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
المضيّ قدمًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
Forward
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
avancer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
전진하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
آگے بڑھنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
ileri gitmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
kusonga mbele
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
এগিয়ে যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
להתקדם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
前進する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
vooruitgaan
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
आगे बढ़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
เดินหน้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
avanzar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
avançar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
向前
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
posuwać się naprzód
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
рухатися вперед
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
vorwärts gehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
продвигаться вперед
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جلو بردن
تصویر جلو بردن
avanzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی